بامداد

محل تحقیقاتم در نت و نوشته هایم!

بامداد

محل تحقیقاتم در نت و نوشته هایم!

قرار مدار

ذهنمو جست وجو میکنم میخوام سر وسامونش بدم ، حال احوالش جالب نیست میبرمش آب میزنم به صورتش تمیز میشورمش صورتش پر از جوشایی شده که همش حرصشونو خورده حالش یکم بهتر میشه هنوز تنش میلرزه دستشو میگرم مینشونمش رو پام بهش میگم آروم باش موهاشو نوازش میکنم و دستمالی برمیدارم صورتشو خشک میکنم با چشماش به صورتم خیره شده چشاشو نگاه میکنم چشاشو فوق العاده دوست دارم سرشو میزاره تو سینم دستامو دورش حلقه میکنم وبهش میگم بخواب عزیزم بخواب...

اینجوری بهش نگاه نکنید مگه چه گناهی کرده که نباید این کار ها رو برای "من" بکنم؟

تموم دستاش زخم و زیلی شده روحش خش پیدا کرده هنوز صدای پر زدن پروان ها میشنوه گریه درخت ها صدای سوختن چوب ها میشنوه صدای گریه خاک میشنوه یه موجودایی به اسم"آدم" روحشو به درد آوردن ، آری من درختم من پروانم من خاکم من برگ درختم من گلبرگ گلیم که به پای جونورایی به اسم "آدم" نابود شده من گرگ بارون زده ایم که هنوز قطره های خونش داره از آخرین گلوله ای که بهش خورده ناله سر میدهد من اون شیریم که حالا با غرش خودش هم دیگه کاری نمیکنه وگوشه قفسی گیر کرده من قاصدیم که دلتنگ وزش باده من...

نظرات 1 + ارسال نظر
شادی یکشنبه 14 تیر 1394 ساعت 20:15 http://citrusflower.blogsky.com

چقدر خوبه آدم گاهی برای "من" وقت بزاره، اونم به این زیبایی که شما توصیف کردین. این روزها اینقدر درگیر چیزهای فرعی شدیم که این "من" بیچاره رو زیر خروارها چیزه بیخود مدفون کردیم.
خوبه که داری درش میاری از اون زیر.

مرسیییییییی عزیز من...:)
شادی جان لطف داری نسبت به من.. اونقدا هم نیست
طفلی "من" بیچاره همگیمان..

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.